دیگه نیستم. دیگه نیستم اون زنی که توی آینه نگاهش میکردم وجودم از لذت پُر میشد و شکوفههای گیلاس روی تنم باز میشد. زشتترین موجود کل هستیام. روح سرگردان پیرزنیام که شبها از درد جلوی آینهی خونهها موهاشو شونه میکشه.
درباره این سایت